معنی نقطه سیاه روی پوست
حل جدول
واژه پیشنهادی
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) آن که رنگ پوست بدنش سیاه باشد مقابل سفید پوست.
فرهنگ عمید
کسی که پوست بدنش سیاه باشد،
(اسم، صفت) آنکه از نژاد سیاه باشد،
لغت نامه دهخدا
سیاه پوست. (ص مرکب) آنکه رنگ پوست بدنش سیاه باشد. مقابل سفیدپوست. (فرهنگ فارسی معین): و رنگ سیاه پوستان و هرچه ایشان رابدین صفت آفریده است... (مجمل التواریخ و القصص).
سیاه روی
سیاه روی. (ص مرکب) کنایه از بی شرم و شرمنده و بی آبرو. (آنندراج):
دیدم سیاه روی عروسان سبزموی
کز غم دلم بدیدن ایشان بیارمید.
بشار مرغزی.
در خدمت تو تر نتوان آمدن از آنک
گردد سیاه روی چو گردد تر آینه.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 394).
رجوع به سیاه رو شود.
نقطه نقطه
نقطه نقطه. [ن ُ طَ / طِ ن ُ طَ/ طِ] (ص مرکب) خال خال. پر خال و نقط:
گر ز نصرت نه حامله است چرا
نقطه نقطه است پیکر تیغش.
خاقانی.
- نقطه به نقطه، به طور دقت و با کمال دقت. (ناظم الاطباء).
فارسی به آلمانی
فرهنگ معین
(اِمر.) هر یک از افراد یکی از چهار گروه بزرگ نژادهای انسانی، بومی قاره آفریقا که پوستی تیره، موهای مجعد و لب های کلفت برآمده دارند.
فارسی به عربی
زنجی
معادل ابجد
924